کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

عمو موسیقی مهدکودک

سلام گلم امروز صبح گفتی نمی خواهی به مهد بری و بالاخره رفتیم و همین وارد شدیم فهمیدیم تولد آراد جون هست و امروز عمو موسیقی ( عمو بهراد) می آد و جشن تولد برگزار می شه. من آمدم خونه و 12:15 با مهد تماس گرفتم هدیه جون گفتند شما کلی رقصیدی و آهنگ که تموم می شده می گفتی عمو بهراد آهنگ بزن می خوام برقصم کلی همه خوششون امده بود و کل موهات خیس بوده از بس رقصیدی مامان قربونت بره.  امیدوارم تا هفته دیگه این بهونه های مامان می خوامت توی مهد تمام بشه و لذت بیشتری ببری. ...
12 خرداد 1393

آغاز هفته دوم مهد کودک

سلام پسرم هفته پیش روز آخری که به مهد رفتیم یکی از بچه ها بخاطر رفتن مامانش گریه می کرد و تو این صحنه را دیدی یک کم ناراحت شدی و وقتی من رفتم کمی بهانه جویی کردی و ناهار هم نخوردی توی راه برگشت از مهد به من گفتی چرا رفته بودی منو گذاشته بودی بعد من توضیح دادم که شما باید اینجا تو مهد بمونی و من و بابا باید سرکار باشیم و .... امروز صبح گفتی نمی خواهی بری ولی بالاخره با کلی صحبت رفتیم. تو مهد که رسیدم به من چسبیدی دستت را گذاشته بودی رو صورتم و من را ناز می کردی مربی های مهد کلی کیف کرده بودن و هر کدومشون سعی می کردن تو را جذب مهد کنن که بالاخره وقتی پیشنهاد ماشین توی حیاط را دادند پاشدی و سریع رفتی به سمت حیاط به من گفتن برو خیالت...
10 خرداد 1393

اولین جایزه مهد به کورش

روز دوشنبه 5 خرداد اولین جایزه را از مهد گرفتی به قول خودت چون پسر خوبی بودی. روز سوم کمی توی مهد بهانه من را گرفتی ولی سرت با ماشین و حیاط گرم شده مدیر مهد می گفت پسرتون ماشااله باهوشه و می تونه احساساتش کنترل کنه و پسر منطقی هست. قربون این گل پسر نازم برم. ...
7 خرداد 1393

صبح ها بدون کورش

سلام عزیزم امروز روز سومی هست که تنهایی تو مهد موندی روز اول ساعت 12:30 برداشتمت و روز دوم ساعت 1 ولی تماس می گیرم حالت را می پرسم. صبح ها با علاقه میری و امیدوارم همین طور ادامه پیدا کنه که منم سر کار رفتم دچار عذاب وجدان نشم.  ولی بعدازظهرها کمی بداخلاقی می کنی نمی دونم چون ساعت خوابت عوض شده یا کمبود خواب داری شاید هم چون صبح ها ما رو نمی بینی می خواهی جلب توجه کنی.   عزیزم صبح ها که میام خونه کمی به کارهام رسیدگی می کنم ولی منم هنوز عادت نکردم بخاطر همین برنامه منظمی ندارم .  همش ساعت نگاه می کنم که کی باید بیام سراغت. ...
5 خرداد 1393

اولین روز مهد بدون مامان

سلام گل باغ زندگیم امروز ساعت 9:10 تو مهد بودیم 20 دقیقه نشستم و مربی مهد شیلا جون گفت من برم و با هاشون در تماس باشم که هروقت دیدن خسته شدی برم بیارمت خونه. وقتی از مهد خارج می شدم احساس اضطراب جدایی می کردم  ولی امیدوارم تو این احساس را نداشته باشی. امیدوارم انتخاب درستی کرده باشیم. هدف ما از رفتن شما به مهد اجتماعی شدن و آموزشهایی که به رشد بیشتر مغزی شما کمک کند.   یک کوله پشتی خوشگل برات خریدیم که کلی امروز ذوق رفتن به مهد کودک را داشتی امیدوارم محیط مهد طوری باشد که پسر گلم هر روز با شوق برود. ...
3 خرداد 1393
1